hardenedدیکشنری انگلیسی به فارسیسخت است، سخت شدن، سخت کردن، سفت شدن، سفت کردن، ماسیدن، تبدیل به جسم جامد کردن
ایستگاه مقاومhardened siteواژههای مصوب فرهنگستانایستگاهی که برای حفاظت آن در مقابل سلاحهای متعارف معمولاً در زیر پوششی از سنگ یا بتن ساخته میشود
بتن سختشدهhardened concreteواژههای مصوب فرهنگستانبتنی که مقاومت کافی برای برآوردن یک هدف مشخص یا تاب آوردن در برابر بار مقرر، بدون گسیختگی، داشته باشد
سرسختدیکشنری فارسی به انگلیسیbulldog, bullheaded, deep-rooted, defiant, dogged, donkey, fractious, hard-bitten, hard-core, hardened, impervious, implacable, intransigent, invincible, ornery