اشناختنلغتنامه دهخدااشناختن . [ اِ ت َ ] (مص ) شناختن . اشناسیدن : گفتم او را درست که اشناسد؟گفت اشناسدش طعان و ضراب . عنصری .و رجوع به شناختن و اشناسیدن شود.
واشناختنلغتنامه دهخداواشناختن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) بازشناختن . تشخیص دادن . تمیز کردن . دانستن : تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت که کسش از بهشت وانشناخت . نظامی .موج دریا چون بامر ح