اشتردللغتنامه دهخدااشتردل . [ اُ ت ُ دِ ] (ص مرکب ) کینه دل و کنایه ازمردمی که این صفت داشته باشند. (از برهان ) (آنندراج ). کینه دل . (انجمن آرای ناصری ). کینه دار : بهار آمد و جا
اشتردلیلغتنامه دهخدااشتردلی . [ اُ ت ُ دِ ] (حامص مرکب ) شتردلی . کینه وری . کینه توزی . || وحشت داشتن . ترسو بودن .
اشترالسوندلغتنامه دهخدااشترالسوند. [ اِ ] (اِخ ) شهری است در پروس (پومرانی ) در ساحل بالتیک که هزار تن سکنه و تجارتی پررونق دارد. شارل دوازدهم در سالهای 1713 و 1715 م . جایگاهی برای خ
اشترداریلغتنامه دهخدااشترداری . [ اُ ت ُ ] (حامص مرکب ) پاسبانی اشتر و کرایه کشی با آن . (ناظم الاطباء). و رجوع به شترداری شود.
اشتردرایلغتنامه دهخدااشتردرای . [ اُ ت ُ دَ ] (اِ مرکب ) زنگ شتر : پیسی و ناسورکون و گربه پای خایه غر داری تو چون اشتردرای .رودکی .
اشتردارلغتنامه دهخدااشتردار. [ اُ ت ُ ] (نف مرکب ) بمعنی شتربان . (آنندراج ). ساربان . || مالک شتررا نیز گویند. (آنندراج ). کسی که پرستاری شتر میکندو آنرا کرایه میدهد و از جائی بجا