اشهابلغتنامه دهخدااشهاب . [ اِ ] (ع مص ) اشهاب سنة قوم را؛لاغر گردانیدن سال مواشی قوم را، کذا فی نسخة من القاموس . (منتهی الارب ). اشهاب عام قوم را؛ برهنه کردن ضیاع و مرغزارهای آ
ارهابدیکشنری عربی به فارسیدهشت , ترس زياد , وحشت , بلا , بچه شيطان , ارعابگري , ايجاد ترس و وحشت در مردم
اشهبلغتنامه دهخدااشهب . [ اَ هََ ] (ع ص ، اِ) رنگ سپید که سپیدی آن بر سیاهی غالب آمده باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). سپیدی که بسیاهی زند. (مؤید الفضلاء). سپیدی که غالب بو
اشهبلغتنامه دهخدااشهب . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن بشر کلبی . از سرداران صدر اسلام بود. صاحب تاریخ سیستان آرد: پیش از رفتن قتیبةبن مسلم به خراسان اشهب که از اهالی خراسان بود از جانب