اکماکلغتنامه دهخدااکماک . [ اَ ] (اِ) اکمال .قی . (مؤید الفضلاء). قی و قی آورنده . (ناظم الاطباء).قی و استفراغ بود و آنرا شکوفه نیز گویند و در برخی فرهنگها اکمال به لام مرقوم است . (فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ). و رجوع به اکمال شود.
اکماکلغتنامه دهخدااکماک . [ اَ ] (ترکی ، اِ) اکمک . به ترکی نان را گویند. (از برهان ) (از آنندراج ).
سنگ چاقماقلغتنامه دهخداسنگ چاقماق . [ س َ گ ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم فارسی و ترکی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سنگ چخماق و چقماق شود.