gratedدیکشنری انگلیسی به فارسیرنده شده، رنده کردن، با شبکه مجهز کردن، حبس کردن، شبکه دار کردن، ساییدن، ازردن، صدای خشن دراوردن، بزور ستاندن، سابیدن
مارپیچ رفتندیکشنری فارسی به انگلیسیcorkscrew, gyrate, spiral, swerve, twirl, weave, wind, worm, wriggle
چرخیدندیکشنری فارسی به انگلیسیcircle, circulate, compass, eddy, gyrate, reel, revolve, rotate, round, swirl, turn, wheel