groundsدیکشنری انگلیسی به فارسیزمینه، زمین، خاک، پایه، میدان، اساس، پا، سبب، ملاک، مستمسک، کف دریا، بناء کردن، بگل نشاندن، بزمین نشستن، فرود امدن، اصول نخستین را یاد دادن
سابۀ قهوهground coffee, grounds, coffee groundsواژههای مصوب فرهنگستانمجموع ذرات ریزی که از آسیا شدن دانههای قهوه به دست میآید متـ . قهوۀ آسیاشده