groundدیکشنری انگلیسی به فارسیزمینی، زمین، خاک، زمینه، پایه، میدان، اساس، پا، سبب، ملاک، مستمسک، کف دریا، بناء کردن، بگل نشاندن، بزمین نشستن، فرود امدن، اصول نخستین را یاد دادن، اساسی
حریق زمینیground fire, muck fire, organic soil fireواژههای مصوب فرهنگستانحریقی که در آن مواد آلی موجود در لایۀ خاک جنگل میسوزد متـ . حریق پوده peat fire
groundدیکشنری انگلیسی به فارسیزمینی، زمین، خاک، زمینه، پایه، میدان، اساس، پا، سبب، ملاک، مستمسک، کف دریا، بناء کردن، بگل نشاندن، بزمین نشستن، فرود امدن، اصول نخستین را یاد دادن، اساسی