لقیلغتنامه دهخدالقی . [ ل َ قی ی ] (ع ص ) با هم دیدارکننده . || متصل شونده . || رجل لقی فی الخیر و الشر، مرد بسیار خیر و شر دیده . || شقی لقی ، از اتباع است . (منتهی الارب ).
لقیلغتنامه دهخدالقی . [ ل َق ْ قی ] (حامص ) حالت و چگونگی لق بودن .- لقی دندانها ؛ تزعزع آن . تحرک آن . تزلزل اسنان .
لقیلغتنامه دهخدالقی . [ ل ِق ْی ْ ] (ع مص ) لقاء. لقاءة. لقایة. لِقیان . لِقیانة. لُقی . لقیان . لقیة. لقیانة. لُقی ّ. لُقی ً. لقاة. دیدار کردن کسی را. (منتهی الارب ). دیدن . |
جولقیلغتنامه دهخداجولقی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به جولق . قلندر شال پوش باشد، و بفتح اول و کسر ثالث هم آمده . (برهان ). ژنده پوش و قلندر پشمینه پوش . (غیاث اللغات ) : ناگهانی ج
چلقیلغتنامه دهخداچلقی . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 90 هزارگزی شمال فریمان و 10 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ مشهد به سرخس واقع است . دا
ولقیلغتنامه دهخداولقی . [ وَ ل َ قا ] (ع اِ) نوعی از دویدن ناقه با اندکی سختی . || (ص ) ناقه ٔ تیزرو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جولقیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهقلندر؛ پشمینهپوش: ◻︎ جولقیای سربرهنه میگذشت / با سرِ بیمو چو پشتِ طاس و طشت (مولوی: ۴۵).