graphدیکشنری انگلیسی به فارسینمودار، گراف، گرافیک، طرح خطی، نمایش هندسی، نقشه هندسی، هجای کلمه، اشکال مختلف یک حرف، با نمودار نشان دادن، با گرافیک و طرح خطی ثبت کردن
گرافgraph 1واژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای ناتهی از نقطهها به نام رأس که بعضی از آنها با پارهخطهایی به نام یال به هم وصل شدهاند
نگاره 1graph 2واژههای مصوب فرهنگستانکوچکترین بخش تجزیهناپذیر و مجزا، به شکل یک حرف، در زنجیرۀ نوشتار
گراف وزندارweighted graphواژههای مصوب فرهنگستانگرافی که به هر یال آن عددی حقیقی به نام وزن نسبت داده شده است
رسالهدیکشنری فارسی به انگلیسیdiscourse, disquisition, dissertation, essay, graphy _, monograph, pamphlet, paper, thesis, tract, treatise