زبان عمومیgeneral language, general purpose language, GPL, everyday language, language for general purpose, LGPواژههای مصوب فرهنگستانزبان رایج و مشترک گویشوران یک جامعة زبانی برای ارتباط و فهم متقابل روزمره و عمومی
لحمدیکشنری عربی به فارسیگوشت , مغز ميوه , جسم , شهوت , جسمانيت , حيوانيت , بشر , دربدن فرو کردن , گوشت (فقط گوشت چهارپايان) , خوراک , غذا , ناهار , شام , غذاي اصلي
لحملغتنامه دهخدالحم . [ ل َ / ل َ ح َ ] (ع اِ) گوشت . ج ، لحام و الحم و لحوم و لحمان . (منتهی الارب ) : بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد مقشور. منوچهری .نفس باداس
کلحملغتنامه دهخداکلحم . [ک ِ ح ِ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازاقرب الموارد). خاک و گرد و غبار. (ناظم الاطباء).
لحموکلغتنامه دهخدالحموک . [ ل َ ] (اِ) در تداول مردم خراسان به خربوزه و هر میوه ای اطلاق شود که فاسد و آبکی شده باشد. (خراسان گناباد). تلیده (در لهجه ٔ قزوین ). لهیده . آب انداخت
لحم مفرومدیکشنری عربی به فارسیريزه , ريز ريز کردن , قيمه کردن , خردکردن , حرف خود را خوردن , تلويحا گفتن , قيمه , گوشت قيمه
لحم بدون دهندیکشنری عربی به فارسیتکيه کردن , تکيه زدن , پشت دادن , کج شدن , خم شدن , پشت گرمي داشتن , متکي شدن , تکيه دادن بطرف , تمايل داشتن , لا غر , نزار , نحيف , اندک , ضعيف , کم سود , بيحا