لغتنامه دهخدا
غلیواژ. [ غ َ لی ] (اِ) بمعنی غلیواج . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ). غلیواز. (غیاث اللغات ). کلیواج . کلیواژ. خاد. زغن . مرغ گوشت ربا. موش گیر. کورکوره . غلیو. (برهان قاطع). پند. بند. حِدَاءَة. رجوع به غلیواج و زغن شود : ای بچه ٔ حمدونه غلیواژ غل