لماسلغتنامه دهخدالماس . [ ل َ ] (ع اِ) دردجای . یقال : کواه لَماس ِ؛ ای موضع دائه . (منتهی الارب ). || حاجت . (منتخب اللغات ).
کلماسنگلغتنامه دهخداکلماسنگ . [ ک َ س َ ] (اِ مرکب ) فلاخن را گویند و آن چیزی است که شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان ) (آنندراج ). فلاخن . (ناظم الاطباء). قلماسنگ . کلاسنگ