لامهلغتنامه دهخدالامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) لامک . چهار ذرعی که بربالای دستار بلام الف بندند. (برهان ). دستاری باشد که بالای دستار بر سر بندند. (صحاح الفرس ).هر چه از بالای دستار
لامهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدستمالی که روی دستار یا کلاه میبندند؛ لامک: ◻︎ پیچیده یکی لامک میرانه به سر بر / بربسته یکی کزلک ترکی به کمر بر (سوزنی: ۳۳).
ولامه درلغتنامه دهخداولامه در. [ وِ م َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوه پایه ٔ بخش آبیک شهرستان قزوین ، دارای یکصد تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
دکلامه کردنلغتنامه دهخدادکلامه کردن . [ دِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قطعه ای را با صدای بلند و آهنگ توأم با اطوار متناسب از بر خواندن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به دکلاماسیون و دکلام
دکلامهلغتنامه دهخدادکلامه . [ دِ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) با صدای بلند وآهنگ گیرا و حرکاتی مناسب مطلبی را بیان کردن . با بیانی گرم و پرهیجان موضوعی را شرح دادن . (از لاروس ).