لبقدیکشنری عربی به فارسیشمرده سخن گفتن , مفصل دار کردن , ماهر در صحبت , بندبند , مبادي اداب , بانزاکت , موقع شناس , دنيا دار
لبقلغتنامه دهخدالبق . [ ل َ ] (ع مص ) نرم و نازک گردانیدن چیزی را. || لباقة. زیرک و ماهر و چرب زبان گردیدن . || برچفسیدن جامه بر تن کسی . (منتهی الارب ).
لبقلغتنامه دهخدالبق . [ ل َ ب ِ ] (ع ص ) مرد زیرک . مرد ماهر در کار. (منتهی الارب ). حاذق . || مرد چرب سخن . (منتهی الارب ). مرد هشیار چرب زبان چابک . (دهار) (مهذب الاسماء). چر
جلبقةلغتنامه دهخداجلبقة. [ ج َ ب َ ق َ ] (ع اِ) سروصدا و دادوفریاد وضجه . (از اقرب الموارد). شوروغوغا. (منتهی الارب ).
لبقةلغتنامه دهخدالبقة. [ ل َ ب ِ ق َ ] (ع ص ) تأنیث لَبِق . || زن نیکوکرشمه . (منتهی الارب ). لبیقة.
گلبقراءلغتنامه دهخداگلبقراء. [ گ ُ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد واقع در 48هزارگزی شمال باختری فریمان . هوای آن معتدل و دارای 154 تن سکنه است . آب
لبقیلغتنامه دهخدالبقی . [ ل َ ب َ قی ی ] (ص نسبی ) منسوب به لبق . علی بن سلمة اللبقی که از سبابةبن سواد و مالک بن المغیره روایت کند این نسبت دارد. (سمعانی ورق 494).
میزان عمومی باروریgeneral fertility rateواژههای مصوب فرهنگستانتعداد تولدهای زنده بهازای هر هزار زن 15 تا 49 ساله در یک سال اختـ . میزان ع.ب. GFR