لبادلغتنامه دهخدالباد. [ ل َ ] (اِ) جامه ٔ بارانی را گویند یعنی چیزی که در روزهای باران پوشند. (برهان ). جامه ٔ بارانی از نمد. (غیاث ). لباده . نمد : دیدش و بشناختش چیزی ندادروز
لبادلغتنامه دهخدالباد. [ ل َب ْ با ] (ع ص ) نمدساز. (منتهی الارب ). نمدگر. نمدمال . استاد نمدمال . (برهان ). || نمدفروش . (مهذب الاسماء).
لبادلغتنامه دهخدالباد. [ ل ُ ] (اِ) چوبی که بر گردن گاوارابه و گاو گردون و گاو زراعت گذارند. (برهان ). یوغ . به هندی جوه خوانند. (غیاث ). لُباده : کشاورز بر گاو بندد لُبادز گاوآ
کلبادلغتنامه دهخداکلباد. [ ک َ ] (اِخ ) نام پهلوانی بود تورانی که در جنگ دوازده رخ به دست فریبرز پسر کاوس کشته گشت . (برهان )(از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا)
کلبادلغتنامه دهخداکلباد. [ ک ُ ](اِخ ) نام قریه ای است قریب به اشرف از بلاد طبرستان ... (از انجمن آرا) از دهات اشرف در مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 167). نام ی
گلبادلغتنامه دهخداگلباد. [ گ ُ ] (اِخ ) ازپسران ویسه که از پهلوانان تورانی است : سپهبدگزین کرد گلباد راچو گرسیوز و جهن و پولاد را. فردوسی .رجوع به ولف شود.
کلبادفرهنگ نامها(تلفظ: kalbād) به معنی ' دارای بویِ گل ' ؛ (در اعلام) پهلوانی تورانی معاصر پشنگ و منوچهر ، پسر ویسه و برادر پیران پهلوان تورانی است . ← گلباد .