لبانلغتنامه دهخدالبان . [ ل ب ْ با ] (اِخ ) ابن باشهری الجیلی پدر ابوالحسن کوشیار. (تتمه ٔ صوان الحکمه ص 83).
لبانلغتنامه دهخدالبان . [ ] (اِخ ) نام قومی از خلخیان است که در کرمین کث نشینند. (حدود العالم ). صاحب مجمل التواریخ گوید: پادشاه لبان را قتکین لبان گویند. (مجمل التواریخ ص 421).
لبانلغتنامه دهخدالبان . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاغه ، بخش دورود، شهرستان بروجرد، واقع در 15 هزارگزی شمال دورود، کنار راه مالرو تندرو به دوخواهران . دارای 418 تن سکنه . محص
لبانلغتنامه دهخدالبان . [ ل َ ] (اِخ ) شهری است در خاک مهره از زمین نجد در اقصای یمن . (معجم البلدان ).
لبانلغتنامه دهخدالبان . [ ل َ ] (ع اِ) سینه . میانه ٔ سینه . مابین دو پستان . سینه ٔ ستور شکافته سم بخصوص . (منتهی الارب ). فروتر از سینه و جایگاه بربند اسب . (مهذب الاسماء).فرو
جلبانلغتنامه دهخداجلبان . [ ج َل َب ْ با ] (ع ص ) رجل جلبان ؛ مرد صاحب بانگ و غوغا. (ازاقرب الموارد). رجوع به جُلبّان و جِلبّان شود.
جلبانلغتنامه دهخداجلبان . [ ج ِ ل ِب ْ با ] (ع ص ) رجل جلبان ؛ مرد صاحب بانگ و غوغا. (منتهی الارب ). رجوع به جُلبّان شود.
جلبانلغتنامه دهخداجلبان . [ ج ُ ] (ع اِ)هانبان مانندی است از چرم و غلافی که شمشیر را در نیام کرده در آن گذارند. (منتهی الارب ). رجوع به جُلُبّان شود. || دانه ٔ خلر. نوعی از گیاه