لیردلغتنامه دهخدالیرد. (اِ) غراره باشد و آن نوعی از سلاح است که در روز جنگ پوشند. (برهان ). غراره . (المعجم ). لیرت . و رجوع به لیرت شود.
گلیردلغتنامه دهخداگلیرد. [ گ ِل ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشک آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 5000گزی جنوب خاوری جویبار واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 760 تن است
گلیردلغتنامه دهخداگلیرد. [ گ ِل ْ ی ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان اهلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل که در 10500گزی شمال باختری آمل و 3000گزی باختر راه شوسه ٔ آمل به محمدآباد واقع شده
کلیجردلغتنامه دهخداکلیجرد. [ ] (اِخ ) قلعه ای استوار و بزرگ است میان خوزستان و لر وبین آن و اصفهان دو منزل است . (از معجم البلدان ).
گلی جردلغتنامه دهخداگلی جرد. [ گ ُ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 32هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 5هزارگزی خاور راه شوسه ٔ شاه زند به ازنا