لیانلغتنامه دهخدالیان . [ ل َ ] (ع مص ) لَین . لینة. نرم گردیدن . || (اِمص ) فراخی و تازگی زندگانی . یقال : هو فی لیان من العیش ؛ ای فی خفض و دعة. (منتهی الارب ).
لیانلغتنامه دهخدالیان . [ ل َ ] (ع مص ) لی ّ. (زوزنی ) (تاج المصادر). مدافعت کردن . (تاج المصادر). مداومت کردن وام . (زوزنی ).
جلیانلغتنامه دهخداجلیان . [ ج ِل ْ ل ] (ع ص ) هویدا و آشکار. (منتهی الارب ). و بهمین معنی است در حدیث ابن عمر: ان ربی قد رفع لی الدنیا و انا انظر الیها جلیانا من اﷲ؛ ای اظهاراً و
کلیانلغتنامه دهخداکلیان . [ ک َل ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان آغمیون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب است و 859 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گلیانلغتنامه دهخداگلیان . [گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ولوپی بخش سوادکوه شهرستان شاهی که در 1000گزی جنوب خاوری آلاشت واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 80 تن است . آب آنجا ا
گلیانلغتنامه دهخداگلیان . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز که در 37000گزی شمال خاور زرقان و 2000گزی راه شوسه ٔ شیراز به اصفهان واقع شده است . هوای
گلیانلغتنامه دهخداگلیان . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش کامیاران شهرستان سنندج که در38000گزی شمال باختری کامیاران و 14000گزی شمال باختر شاهین واقع شده است . هوای