برمرلغتنامه دهخدابرمر. [ ب َ م َ ] (اِ) انتظار. (برهان ) (آنندراج ) : جان اعدا برد به کلک چنانک نبود پیش مرگ برمر تیغ. مختاری . || امیدوار شدن . (برهان ) (آنندراج ) : هنوز هست ف
برمرادلغتنامه دهخدابرمراد. [ ب َ م ُ ] (ق مرکب ) (از: بر + مراد) بحسب مراد و مقصود. (آنندراج ). موافق میل و خواهش .(ناظم الاطباء) : مدتی دراز بماندند تا کارراست شد و برمراد بازگشت
برمورلغتنامه دهخدابرمور. [ ب َ ] (اِ) میل و خواهش . || خوراک و قوت . || زنبور عسل . (ناظم الاطباء). برموز. پرمور. پرموز.
برمورلغتنامه دهخدابرمور. [ بْرُ / ب ُ رُ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح شیمی )ترکیب برم با جسم مفرد دیگر. (فرهنگ فارسی معین ).- برمور دارژان ؛ برمور نقره . رجوع به برمور نقره در همین