برمچلغتنامه دهخدابرمچ . [ب َ م َ ] (اِمص مرکب ) لمس و لامسه و دست کشی . (برهان ) (آنندراج ). برماس . و رجوع به برماس و برمچیدن شود.
برمجلغتنامه دهخدابرمج . [ ب َ م َ ] (اِمص مرکب ) برمچ . لمس . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به برمچ شود.
برمکلغتنامه دهخدابرمک . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام جد یحیی بن خالد برمکی ، و ایشان را برامکه گویند. (منتهی الارب ). برمک از بزرگزادگان عجم بود، به خدمت عبدالملک مروان آمد و پایه ای
برمکلغتنامه دهخدابرمک . [ ب َ م َ ] (اِخ )دهی است از دهستان زیرراه بخش برازجان شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 122 تن . آب آن از رودخانه ٔ دالکی و محصول آن غلات و خرماست . (از فرهنگجغر