برزفرهنگ مترادف و متضاد۱. بالا، قد، قامت ۲. تنه، ساقه ۳. ارتفاع، بلندی، پشته ۴. بزرگی، جلال، شکوه، عظمت ۵. زیبایی
برزولغتنامه دهخدابرزو. [ ب ُ ] (اِخ ) در ملحقات شاهنامه فرزند سهراب و نواده ٔ رستم است اما این انتساب براساسی نیست .
برزجلغتنامه دهخدابرزج . [ ب ُ زَ ] (معرب ، اِ) معرب پرزه .آنچه بر روی سقرلات و مانند آن بعد از پوشیدن به هم رسد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). و رجوع به پرزه شود.
برزوکلغتنامه دهخدابرزوک . [ ب َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش قمصر شهرستان کاشان است . سکنه ٔ آن در حدود 8300 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).