fuzeدیکشنری انگلیسی به فارسیسرخ شدن، فیوز، فتیله دینامیت، سیم گذاشتن، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، امیختن، ذوب شدن، فیوزدارکردن، گداختن، مخلوط کردن
fuseدیکشنری انگلیسی به فارسیفیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، امیختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، مخلوط کردن