بسر شدنلغتنامه دهخدابسر شدن . [ ب ِ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آخر شدن . (غیاث ). کنایه از آخر شدن . (آنندراج ). بسر رسیدن . (آنندراج ). بپایان آمدن : از تو همی بسر نشوداین بلا و عشق
جان بسر شدنلغتنامه دهخداجان بسر شدن . [ ب ِ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخت مضطرب و نگران شدن . بی قرار شدن . بحال مرگ افتادن . و رجوع به جان بسر و جان بسر بودن شود.