بستیلغتنامه دهخدابستی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به کلمه ٔ بست (معرب پست ) و شاید این کلمه بمعنی کوتاه قامت است که بزبان فارسی پست میگویند. (از لباب الانساب ).
بستیلغتنامه دهخدابستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوبکر عبداﷲبن محمد بستی ملقب به کامل . وی از فاضل ترین قضات نیشابور و از جوانی بدان سمت منصوب بود و قضای نسا را نیز به عهده داشت و اشعار
بستیلغتنامه دهخدابستی . [ ب َ ] (اِخ ) ابونصر احمدبن محمدبن زیاد زراد بستی دهقان . معروف به ابن ابی سعید از مردم سمرقند. وی محدث بود و ابوسعید ادریسی از وی حدیث نوشت . (از لباب
بستیلغتنامه دهخدابستی . [ ب َ ] (ص نسبی ) آنکه به بست نشسته است : شاه بستی ها را از حرم حضرت معصومه (س ) بیرون کشید. متحصن .
بستینجلغتنامه دهخدابستینج . [ ب َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب بستینه . اُخُلَّه . رجوع به بستیباج یا بستیناج و بستیاج شود.
بستیغیلغتنامه دهخدابستیغی . [ ب ِ / ب َ ] (اِخ ) ابوسعد شبیب بن احمدبن محمدبن خُنشام بستیغی محدث بود. (از معجم البلدان ). مؤلف لباب الانساب چنین آرد: ابوسعدمسیب بن احمدبن محمدبن
بستیهیدنلغتنامه دهخدابستیهیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) با کسی بستیهیدن . (زوزنی ). معانده . (زوزنی ). رجوع به ستیهیدن و ستهیدن شود.