frustratedدیکشنری انگلیسی به فارسیناامید، نا امید کردن، خنثی کردن، عقیم کردن، باطل کردن، عقیم گذاردن، هیچ کردن، مختل کردن، خنثی نمودن، فکر کسی را خراب کردن
frustrateدیکشنری انگلیسی به فارسیخرابکاری، نا امید کردن، خنثی کردن، عقیم کردن، باطل کردن، عقیم گذاردن، هیچ کردن، مختل کردن، خنثی نمودن، فکر کسی را خراب کردن
frustratesدیکشنری انگلیسی به فارسیناامید می شود، نا امید کردن، خنثی کردن، عقیم کردن، باطل کردن، عقیم گذاردن، هیچ کردن، مختل کردن، خنثی نمودن، فکر کسی را خراب کردن
بازتاب کلی تضعیفشدهattenuated total reflectance, frustrated internal reflectance, internal reflectanceواژههای مصوب فرهنگستانروش طیفشناختی فروسرخ برای اندازهگیری طیف جذبی مواد کدر