foundingدیکشنری انگلیسی به فارسیتاسیس، تاسیس کردن، بنیاد نهادن، ریختن، قالب کردن، ذوب کردن، قالب ریزی کردن، پایه زدن، ساختمان کردن، بر پا کردن، ساختن، تشکیل دادن
نسبت تأمین وجهfunding ratioواژههای مصوب فرهنگستاننسبت داراییهای صندوق بازنشستگی به تعهدات صندوق در ارتباط با مستمریهای بازنشستگی