بخسفرهنگ مترادف و متضاد۱. اندک، قلیل، کم، ناقص ۲. کاهش، نقصان ۳. بش، دیم ۴. گداختن ۵. گدازش ۶. اندوه، رنج، غم ۷. پژمرده
بخسلغتنامه دهخدابخس . [ب َ ] (ع مص ) کاستن حق کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). کاستن . (از اقرب الموارد). نقصان کردن . (غیاث اللغات ). بکاستن . (تاج المصادر
بخسلغتنامه دهخدابخس . [ ب َ ] (ص ) پژمرده و فراهم آورده . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). پژمرده و افسرده و منقبض و درهم کشیده .(ناظم الاطباء). گداخته و پژمرده .
بخسلغتنامه دهخدابخس . [ ب َ ] (ع ص ) کم و اندک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ناقص . (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ) : و شروه بثمن بخس . (قرآن 20/12)؛ بفروختند او
بخسودنلغتنامه دهخدابخسودن . [ب َ دَ ] (مص ) چکش زدن . (ناظم الاطباء). کوفتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شکستن . (ناظم الاطباء). || کفتن . || زدن . || برکندن . (آنندراج ). || د
بخستانیدنلغتنامه دهخدابخستانیدن . [ ب َ خ ُ دَ ] (مص ) کسی را در خواب بخرخر انداختن . (ناظم الاطباء).