بخقاءلغتنامه دهخدابخقاء. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث ابخق . زن یک چشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عوراء. (از ذیل اقرب الموارد). ج ، بُخْق . (ناظم الاطباء). || عین بخقاء.
بلافاصلهدیکشنری فارسی به انگلیسیforthwith, immediate, presently, readily, soon, straightway, thereupon