forدیکشنری انگلیسی به فارسیبرای، زیرا که، چون که، بخاطر، برای اینکه، مربوط به، در مدت، بمنظور، در برابر، در مقابل، بجهت، بجای، از طرف، بواسطه، به بهای، برله، بقدر، بطرفداری از
بخقلغتنامه دهخدابخق . [ ب َ ] (ع مص ) کور کردن چشم کسی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). یک چشم کردن . (تاج المصادر بیهقی ). اعور کردن . (از اقرب الموارد).
بخقلغتنامه دهخدابخق . [ ب َ خ َ ] (ع مص ) اعور شدن . (از اقرب الموارد). کور شدن چشم . یک چشم شدن . (المصادر زوزنی ). || بسیار چرک دادن چشم و منطبق ناشدن هر دو کناره ٔ پلک بر حد
بخقلغتنامه دهخدابخق . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ اَبْخَق و بَخْقاء. (از ناظم الاطباء). رجوع به ابخق و بخقاء شود.
به درد نخوردیکشنری فارسی به انگلیسیdiscard, good-for-nothing, third-rate, unavailing, unfit, unuseable, useless, valueless, inept, worthless
بی ارزشدیکشنری فارسی به انگلیسیblue-sky, crummy, dross, dusty, fractional, good-for-nothing, hollow, idle, little, low, mean, nugatory, null, queer, rubbishy, sorry, trashy, unworthy, vain, v
بی عرضهدیکشنری فارسی به انگلیسیbabe, chinless, clodhopper, clown, dopey, dopy, failure, good-for-nothing, inapt, incapable, incompetent, ineffective, inefficient, inept, meek, phlegmatic, rem
بی فایدهدیکشنری فارسی به انگلیسیbarren, blue-sky, bootless, broken-down, fiddling, gimcrack, good-for-nothing, idle, impotent, ineffective, ineffectual, nugatory, pointless, profitless, submar