focusدیکشنری انگلیسی به فارسیتمرکز، کانون، مرکز توجه، مرکز، فاصله کانونی، قطب، کانون عدسی، نقطه تقاطع، متمرکز کردن، متمرکز کردن توجه، بکانون اوردن، میزان کردن
دستۀ وضوحکشیfocus puller 1واژههای مصوب فرهنگستاندستۀ کوچکی که برای تنظیم وضوح تصویر بر روی بدنۀ عدسی تعبیه شده است
راهبُرد تمرکزfocus strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای کاهش هزینه با تمایزبخشی کالاها یا خدمات در یک یا چند بخش از بازار
سطح وضوحfocus planeواژههای مصوب فرهنگستانسطحی از عمق تصویر که جزئیات موضوع در آن کاملاً شفاف و آشکار دیده میشود
کانونfocus 1واژههای مصوب فرهنگستان[اپتیک] نقطهای بر روی محور عدسی که تصویر نقطهای در بینهایت بر روی آن تشکیل میشود [رایانه فناری اطلاعات (فاوا)] شیئی در درون برنامۀ کاربردی که دروندادههای ک