بدسغانلغتنامه دهخدابدسغان . [ ب َ دَ ] (اِ) گیاهی است بر هم پیچیده مانند ریسمان تافته و آن از پنج عدد بیشتر نمی شود.عشقه . لبلاب . قاتل ابیه . (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنند
آبدستانلغتنامه دهخداآبدستان . [ دَ ] (اِ مرکب ) آفتابه ای که بدان دست و روی شویند. ابریق . (مهذب الاسماء). تاموره . مطهره : سر فروبرد و آبدستان خواست بازوی شهریار را بربست . عسجدی