fluxدیکشنری انگلیسی به فارسیشار، ریزش، مد، سیل، سیلان، گداختگی، گداز، تغییرات پی درپی، اسهال، خون ریزش، جاری شدن، گداختن، اب کردن
روشناییillumination, illuminance, luminous flux densityواژههای مصوب فرهنگستانشار نور فرودی بر واحد سطح اجسام
القای اشباعیsaturation inductionواژههای مصوب فرهنگستانبیشینهچگالی شار مغناطیسی قابل دریافت از هر جسم مغناطیسی متـ . چگالی شار اشباعی saturation flux density
fluxدیکشنری انگلیسی به فارسیشار، ریزش، مد، سیل، سیلان، گداختگی، گداز، تغییرات پی درپی، اسهال، خون ریزش، جاری شدن، گداختن، اب کردن