flockدیکشنری انگلیسی به فارسیگله، رمه، جمعیت، دسته پرندگان، گروه، گرد امدن، جمع شدن، ازدحام کردن، جمع کردن، بصورت گله ورمه در امدن
کُرک 2flockواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که از خرد کردن یا بریدن الیاف نساجی به تکههای ریز به دست میآید و برای ایجاد زیردست لطیف به کار میرود
کرکپوشانیflocking, flock coatingواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای بهبود سطح قطعات پلاستیک یا لاستیک یا سطح پارچه که در آن سطح را با لایهای از چسبِ دیرخشک میپوشانند و سپس الیاف خرد کرک را بهصورت گرد بر آن میافشانن