floatدیکشنری انگلیسی به فارسیشناور، جسم شناور بر روی اب، بستنی مخلوط با شربت و غیره، شناور شدن، شناور بودن، شناور ساختن، روی آب ایستادن
پل شناورfloat bridge, gridironواژههای مصوب فرهنگستانپلی با کف تخت که دارای ریل است و از آن برای انتقال خطروها از کشتی به ساحل و برعکس استفاده میشود
شناوریfloat/ floating, floatationواژههای مصوب فرهنگستان1. در بازار سهام، وضعیتی که در آن شرکت سهام خود را برای بار نخست در بازار به فروش میرساند 2. در اقتصاد، وضعیتی که در آن دولت در بازار ارز دخالت نمیکند
فرجهfloat, slack 2, slack timeواژههای مصوب فرهنگستانتفاوت میان زمان تعیینشده برای انجام یک فعالیت و زمان موردنیاز برای انجام آن که درنتیجه فعالیت یادشده میتواند به تأخیر بیفتد بیآنکه در برنامۀ زمانی بقیۀ پروژه
سنگآهک تُنُکدانهfloatstone 1 / float stone 1واژههای مصوب فرهنگستانسنگی کربناتی شامل تعدادی زیستآوار یا ذراتی با قطر بیشتر از دو میلیمتر