flashدیکشنری انگلیسی به فارسیفلاش، برق، تلالو، لحظه، فلاش عکاسی، تشعشع، جلوه، روشنایی مختصر، یک ان، بروز ناگهانی، خود ستایی، برق زدن، تاباندن، ناگهان شعله ور شدن، زود گذشتن، خطور کردن
بمساز صافshank 1واژههای مصوب فرهنگستانلولۀ کوتاهی که برای تغییر کوک بر روی قسمت فوقانی سازهای بادی برنجی نصب میشود
بمساز قوسیcrookواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای الحاقی که برای تغییر نغمۀ پایه به سازهای بادی طبیعی (بدون پیستون) اضافه میشود