flagدیکشنری انگلیسی به فارسیپرچم، بیرق، سنگ فرش، علم، زنبق، برگ شمشیری، جاده سنگ فرش، دم انبوه و پشمالوی سگ، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست
پرچم 1flagواژههای مصوب فرهنگستان[حملونقل دریایی] 1. پارچه یا بافتهای در شکلها و رنگهای مختلف که برای نشان دادن ملیت یا علامت دادن از آن استفاده میشود 2. ملیت کشتی که بر مبنای محل ثبت کشتی