بهللغتنامه دهخدابهل . [ ب َ هََ ] (ع مص ) گشاده شدن پستان بند ناقه . || گذاشته شدن بچه ٔ ناقه . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بهللغتنامه دهخدابهل . [ ب َ ] (ع مص ) نفرین کردن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). لعنت کردن : بهله اﷲ بهلاً؛ لعنه . (از اقرب الموارد). بهله اﷲ؛ ای لعنه اﷲ. (منتهی الارب ). لع
بهلواژهنامه آزادبگذار؛ رها کن. بِهِل کاین آسمان پاک چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد (مهدی اخوان ثالث). بِهِل ( بِ هِ ل ) - اجازه خواستن و فرصت خواستن بر کاری - شکل مخفف ( ب
بهلفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که بدهی خود را پرداخته یا حساب خود را واریز کرده و قرض و طلبی نداشته باشد.
بهلولغتنامه دهخدابهلو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاوید است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 344 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بهلگردلغتنامه دهخدابهلگرد. [ ب ِ هَِ گ ِ ] (اِخ ) مرکز دهستان نهاجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند است . 922 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بهلوانلغتنامه دهخدابهلوان . [ ] (اِخ ) شهرکیست بناحیت پارس خرم و آبادان و بدریا نزدیک . (حدود العالم ).
بهلوللغتنامه دهخدابهلول . [ ب ُ ] (اِخ ) ابووهیب بهلول بن عمرو الصیرفی کوفی معروف به بهلول مجنون . وی در حدود 190 هَ .ق . درگذشت . وی از عقلاء مجانین خوانده شده و دارای کلام شیری