باطنیلغتنامه دهخداباطنی . [ طِ ] (ص نسبی ) منسوب به باطن . مقابل ظاهری . درونی . داخلی . ذاتی . جوهری .
باطنیلغتنامه دهخداباطنی . [ طِ ] (ص نسبی ) منسوب است به فرقه ٔ موسوم به باطنیه . آنکه بطریقه ٔ باطنیه گرویده باشد. سَبعی . قرمطی . هفت امامی . اسماعیلی . تعلیمی . فاطمی . رفیق .
باطنیونلغتنامه دهخداباطنیون . [ طِ نی یو ] (اِخ ) نام سلسله ٔ حکامی که در سوریه بدین عنوان حکومت کرده اند. در سال 520 هَ . ق . بهرام داعی ، بانیاس را اشغال کرد و در سال 522 هَ . ق
باطنیهلغتنامه دهخداباطنیه . [ طِ نی ی َ ] (اِخ ) اسماعیلیه . اسماعیلیان . تعلیمیه . سبعیه . هفت امامیان . فاطمیان . باطنیان . حشاشین . ملاحده . فدائیان . فرقه ای از شیعه که سلسله
باطنیهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهاز فرقههای شیعه که پیروان آن توجه به باطن دارند و مقید به قیود شریعت نیستند و به عقیدۀ آنان تقید به احکام شرع کار عوام است که ظاهر امور را میبینند.
طاهر باطنیلغتنامه دهخداطاهر باطنی . [ هَِ رِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت است از کسی که آفریدگار عزّ و علا، مر او را از وساوس و خاطرات نفس و پیوند با اغیار، رهائی بخشوده باشد. (