بارسلغتنامه دهخدابارس . (اِخ ) بارسمبورغ . نام قصبه ٔ مرکز ایالتی به همین نام در مجارستان ، بر نهر غران در 6 هزارگزی شمال غربی لونج واقع گشته است . در گذشته موقع بسیار استواری د
بارسلغتنامه دهخدابارس . (اِخ )بابرس . پارس . ابن اثیر در ضمن حوادث سال 295 هَ . ق . و مرگ اسماعیل بن احمد سامانی مینویسد: چون ابونصر احمد [ فرزند اسماعیل ] وارد نیشابور شد بارس
بارسلغتنامه دهخدابارس . (ترکی ، اِ) به ترکی یوز را نامند و به هندی حجرالمحک . (فهرست مخزن الادویه ). یوز. پلنگ . (دِمزن ). لغتی است ترکی ریشه ٔ پارس بنا بنقل برهان جانوری است شک
بارسلغتنامه دهخدابارس . [ ] (اِخ ) (پرهیزگار) شخصیتی بزمان بهمن . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 92 شود.
کبارسلغتنامه دهخداکبارس . [ ک ُ رِ ] (اِخ ) حاکم پاسارگاد که آنجا را تسلیم اسکندر کرد. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1421 و 1691 و 1692 شود.
بارسکپلغتنامه دهخدابارسکپ . [ رُ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) ترازوی مخصوصی که بوسیله ٔ اتودو گریک فیزیک دان آلمانی اختراع گردید و از این اسباب در فیزیک برای توزین فشار اجسام غوطه ور در گ
بارس ئیللغتنامه دهخدابارس ئیل . (ترکی ، اِ مرکب ) سال پلنگ . (ناظم الاطباء). سال پلنگ ، سومین سال دوره ای [ گردش ستاره ] مغول . (دِمزن ). رجوع به بارس و پارس و پارس ئیل شود.
بارس کبیرلغتنامه دهخدابارس کبیر. [ س ِ ک َ ] (اِخ ) همان بارس باشد. رجوع به بارس و احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 386-387 شود.