باسامانلغتنامه دهخداباسامان . (ص مرکب ) دارا و برخوردار. مُعقِر؛ مرد بسیار آب و زمین و باسامان (منتهی الارب ). || مرد متدین . صابر. پرهیزکار. زاهد. || عاقل . بافراست . (ناظم الاطبا
بیسامانفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیترتیب، آشفته، پریشان، بینظم، نامرتب، نامنظم ≠ مرتب، منظم ۲. بیبرگ، بیتوشه، فقیر، درمانده، مستمند، بینوا، مسکین ≠ دارا، غنی ۳. آواره، بیخانمان، بیماوا، خانه