بایلغتنامه دهخدابای . (اِخ ) یکی از هفت قبیله ٔ سکنه ٔ رامیان . سکنه ٔ رامیان به هفت قبیله تقسیم می شوند:یزدری . رجبلی . صادقلی ، کاغذلی ، قوانلی ، بای ، و بیگلری . (از ترجمه ٔ
بایلغتنامه دهخدابای . (اِمص ) بظاهر در این عبارت به معنی حاجت و ضرورت و نیاز است : هرکسی را بایستی است و بایست ما آنست که بای نبود. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 248). و رجوع به با
بایلغتنامه دهخدابای . (اِ) باختن . (از فرهنگ نظام ). و رجوع به ترکیب بای دادن شود. - بای دادن ؛ باختن . از دست دادن . بر باد دادن : لیلی ز عشوه های تو دل بای داده است شیرین ز
بایلغتنامه دهخدابای . (اِخ ) ابومنصور بای بن جعفربن بای جیلی فقیه شافعی معاصر بیضاوی بود. (یادداشت مؤلف ). فقیه و محدث بوده است . (از تاج العروس ).
بایکلغتنامه دهخدابایک . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) بائک . شتر فربه . (آنندراج ). ناقة بائک . ج ، بوک ، بُیَّک . (از اقرب الموارد).
بایکلغتنامه دهخدابایک . (اِخ ) دهستانی از شهرستان تربت حیدریه در باختر شوسه ٔ مشهد به زاهدان مرکب از 10 آبادی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بایکلغتنامه دهخدابایک . (اِخ ) مرکز دهستان بایک 150هزارگزی شمال تربت حیدریه . سکنه ٔ آن 5149 تن . شغل مردم زراعت و کسب و مالداری . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).