باشقلغتنامه دهخداباشق . [ ش َ ] (معرب ، اِ) نام پرنده ای که فارسی آن باشه است . باشه . ج ، بواشق . (مهذب الاسماء). مرغی است شکاری . (منتهی الارب ). معرب باشه مرغ معروف شکاری . (
باشقرلغتنامه دهخداباشقر. [ ق َ] (اِخ ) ناحیه ای متصل به بلاد فرنگ . (از حبیب السیر ج 3 ص 75) : چون با تو از آن مهم باز پرداخت به صوب کلار و باشقر که متصل ببلاد فرنگ بود و متوطنان
باشقرلغتنامه دهخداباشقر. [ ق ِ ] (اِخ ) (دریای ...) دریایی در اقلیم هفتم . (حبیب السیر). جزیره ٔ عادیان در دریای باشقر است به اقلیم هفتم و آن جزیره ای است بغایت معمور و خلق بسیار
باشقردلغتنامه دهخداباشقرد. [ ق ِ ] (اِخ ) ناحیه ای در دامنه های جبال اورال . در تقسیم بندی ممالک چنگیزاین ناحیه و ناحیه ٔ بلغار سهم جوجی گردید و چون جوجی قبل از فوت پدر مرد این ار
باشقرودلغتنامه دهخداباشقرود. [ ] (اِخ ) از شهرهای مکران . (نزهةالقلوب ): مکس و باشقرود دو شهر بزرگ است باقلیم هفتم و صحاری و مواضع بسیار از توابع اوست و اکثر سکانش صحرانشین . (نزهة