باشلغتنامه دهخداباش . (اِ) نام دیگر یشم ، سنگ معروف است وبرخی گویند یشم نیست بلکه از سنگهای مشابه آن است . رجوع به الجماهر فی معرفةالجواهر بیرونی ص 199 شود.
کباشلغتنامه دهخداکباش . [ ک َب ْ با ] (ع ص ) صاحب کِباش . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || منسوب است به کبش که نوعی گوسفند است . (سمعانی ). || (اِخ ) نام جماعتی از اهل علم ب
کباشلغتنامه دهخداکباش . [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کَبش . رجوع به کبش شود. || پهلوانان . ابطال . (از اقرب الموارد).
باشگولغتنامه دهخداباشگو. [ ] ( ) در مقام تسلیم و رضا گفته شود. و بمعنای بگیر (؟) و بگو (؟) آید. (شعوری ج 1 ص 188) : چون بدیدی جان و دل را غمزه را برهمزدی قصد کشتن کرده ای با تیغ