بلاسلغتنامه دهخدابلاس . [ ب َ ] (اِ) مجازاً،به معنی مکر و فریب . (غیاث اللغات ). گویند روزی مفلسی از تقاضای قرض خواهان پیش یکی از آشنایان شکوه کرد، او گفت با گرفتن فلان مبلغ ترا
بلاسلغتنامه دهخدابلاس . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دوهزار، شهرستان تنکابن . سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از چشمه سار و محصول آن گندم و جو دیمی و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ا
بلاسلغتنامه دهخدابلاس . [ ب َ ] (اِخ ) شهری است در ده میلی دمشق . ونیز ناحیه ایست بین واسط و بصره که قومی از عرب در آنجا ساکنند و آنان را اسبانی است مشهور در نیکی . (از معجم الب
بلاسکردلغتنامه دهخدابلاسکرد.[ ب َ ک ِ ] (اِخ ) قریه ای است بین اربل و آذربایجان . بلازگرد. (از معجم البلدان ). و رجوع به بلازگرد شود.
بلاسجینلغتنامه دهخدابلاسجین . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ینگجه ، بخش مرکزی شهرستان سراب . سکنه ٔ آن 458 تن . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایر
بلاس آبادلغتنامه دهخدابلاس آباد. [ ب َ ] (اِخ ) نام شهری به مداین و معرب آن ساباط است . (از اصمعی ). این شهر در یک فرسخی زیر شهر بهرسیر [ به اردشیر ] از شهرهای مداین واقع بوده است .
بلاستيکدیکشنری عربی به فارسیقالب پذير , نرم , تغيير پذير , قابل تحول و تغيير , پلا ستيک , مجسمه سازي , ماده پلا ستيکي
بلاسفینلغتنامه دهخدابلاسفین . [ ] (اِ) به لغت بربری حرف برّی است . (فهرست مخزن الادویة). و رجوع به بلاسقیس شود.