بزانلغتنامه دهخدابزان . [ ب َ ] (نف ، ق ) صفت بیان حالت از بزیدن . در حال وزیدن . بزنده . وزنده ، چه در فارسی باء و واو بهم تبدیل می یابند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ا
بزانلغتنامه دهخدابزان . [ ب ُ ] (ع اِ) شهوت زنان . (غیاث ) : از طرب گشته بزان زن هزاردر شرار شهوت خر بیقرار.مولوی .
بزانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهوزان؛ وزنده؛ در حال وزیدن: ◻︎ نه ابر بهارم که چندان بگریم / نه باد بزانم که چندان بپویم (مسعودسعد: لغتنامه: بزان).
بزانو درآمدنلغتنامه دهخدابزانو درآمدن . [ ب ِ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + زانو+ درآمدن ) بزانو نشستن . (آنندراج ). جَثْو. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). جَذْو. جَثْی : بزانو در
بزانوشلغتنامه دهخدابزانوش . [ ب َ ] (اِخ ) نام سردار رومی در زمان اردشیر که برای بستن پیمان آشتی بنزد شاپور آمد. (مزدیسنا ص 380) : بزانوش بد نام آن پهلوان سواری سرافراز و روشن روا
بزانهلغتنامه دهخدابزانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (نف ) بزان . وزنده . بزین . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : ولایت دارم و گنج خزانه سپاهی تیز چون باد بزانه . امیرخسرو (از آنندراج ).و
بزانهلغتنامه دهخدابزانه . [ ب ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است به اصفهان ، و از آن است مطهربن عبدالواحد محدث و ابوالفرج بزانی محدث . رجوع به اخبارالدولة السلجوقیه و محاسن اصفهان و ترجمه ٔ