بزیعلغتنامه دهخدابزیع. [ ب َ ] (اِخ ) ابن حسان ، مکنی به ابوالخلیل . غوث است و ابن المصطفی از او روایت کند.
بزیعلغتنامه دهخدابزیع. [ ب َ ] (اِخ ) ابن یونس . رئیس صنف بزیعیه از فرقه ٔ غالیه . (مفاتیح العلوم از یادداشت دهخدا). و نیز رجوع به بزیغ شود.
بزیعلغتنامه دهخدابزیع. [ ب َ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان است بدین شرح : بزیع عطار. بزیع ضبی . بزیع ازدی . بزیع کوفی . بزیع لحام . بزیع مخزومی و جز آنها. رجوع به الاصابة فی تمی
بزیعلغتنامه دهخدابزیع. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) کودک که بی حجابانه حرف زند. || کودک ظریف و ملیح . || مرد ظریف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- قصر بزیع ؛ قصری ظریف ، و فی
بزیعیهلغتنامه دهخدابزیعیه . [ ب َ عی ی َ ] (اِخ ) صنفی از فرقه ٔ غالیه منسوب به بزیعبن یونس . (مفاتیح از یادداشت دهخدا). بزیغیه . رجوع به بزیغیه شود.
بزیعهلغتنامه دهخدابزیعه . [ ب َ ع َ ] (ع ص ، اِ) دختربچه ٔ ملیح و ظریف . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). تأنیث بزیع. (منتهی الارب ). و رجوع به بزیع شود.
بزیعیلغتنامه دهخدابزیعی . [ ب َ ] (ص نسبی ) نسبت به بزیع، و هارون بن داودبن فضل بن بزیع بصری باعتبار انتساب بجد خودش بدین نسبت مشهور است . وی از محدثان است واز ابوعاصم و غیر او ر