fastدیکشنری انگلیسی به فارسیسریع، روزه، صیام، روزه گرفتن، بسرعت، تند، فوری، تندرو، سریع السیر، سبک، سفت، جماز، عجول، جلد و چابک، رنگ نرو، سرزنده، با وفا
فاز پراکندهdisperse phase, dispersed phaseواژههای مصوب فرهنگستانفازی از یک سامانه، شامل ذرات یا قطرات مادهای که در فاز دیگر پراکنده میشود
قاعدۀ فازphase rule, Gibbs phase ruleواژههای مصوب فرهنگستانبرای هر سامانۀ تعادلی رابطۀ P + F = C + 2 برقرار است که در آن P تعداد فازهای مجزا و C تعداد اجزا و F درجۀ آزادی سامانه باشد
ولتاژ فازphase voltage, phase-element voltageواژههای مصوب فرهنگستانولتاژ بین دو سر یک عنصر فاز (phase element)
تبدیل فازphase transformation1واژههای مصوب فرهنگستانتبدیلی در نظریة میدان و مکانیک کوانتومی که با ضرب کردن تابع موج یک سامانه در تابعی نمایی حاصل میشود