بشقلغتنامه دهخدابشق . [ ب َ ] (ع مص ) زدن به عصا کسی را. (از اقرب الموارد). کسی را بچوبدستی زدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تیز نگریستن کسی . || بشق المسافر و منع ال
بشقلغتنامه دهخدابشق . [ ب َ ش ِ] (ع ص ) رجل بشق ؛ مردی که اگر در کاری وارد شود نتواند از آن خلاصی یابد. (از ذیل اقرب الموارد: بنقل ازلسان العرب ). و رجوع به نشوء اللغه ص 24 و 2
بشقابگویش اصفهانی تکیه ای: dowri/ bošqâp طاری: dawri/bošqâb طامه ای: dowri/bošqâb طرقی: dawri/ qâp کشه ای: bošqâb نطنزی: pošqap