failدیکشنری انگلیسی به فارسیشکست، عدم موفقیت، شکست خوردن، رد شدن، موفق نشدن، تصور کردن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، سر خوردن، عقیم ماندن
امضای جعل ـ اثباتfail-stop signatureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی امضای رقمی که در آن امضاکننده از جعلناپذیری بیقیدوشرط امضای خود اطمینان مییابد و درصورت مشاهدة امضایی که خود تولید نکرده است، میتواند جعلی بودن آن را ا
پیششکنfail linkواژههای مصوب فرهنگستاناتصال نسبتاً سستی که برای پیشگیری از آسیب جدی به دیگر سازههای حیاتی در طراحی برخی قطعات و سازهها پیشبینی میشود
خراب ـ کاراfail-operational, fail-operativeواژههای مصوب فرهنگستانویژگی سامانهای که در صورت خرابی، علیرغم هشداردهی، در عملکردش محدودیتی ایجاد نمیشود